دوقلوهای ماماندوقلوهای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره
زندگی من و بابا.عقدزندگی من و بابا.عقد، تا این لحظه: 13 سال و 13 روز سن داره
بابایی بابایی ، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

خدارو باهمه وجودم حس کردم

بدون عنوان

سلام نی نی قشنگم مامانی چند وقتی هست که دیگه دل و دماغ نوشتن رو اصلا ندارم فقط گاهی وقتا میام و با حسرت نی نی هارومیبینم ومیرم نانازم  دکتر خیلی وقت پیش برام عکس رنگی نوشته بودامروز رفتم برا عکس رنگی خیلی استرس داشتم خلاصه وقتش رسید و امروز بعد ظهر با خاله ژیلا(بهترین دوست مامانی)رفتیم برا عکس رنگی وای حالم خیلی بد بود درد داشت ولی نه تا اون اندازه که ادم نتونه تحمل کنه ...همین تو ارومیه خیام شمالی آزماِشگاه مهرداد یکانی رفتم ...قربونش برم یه خانم مهربونی بود که ادم اصلا موذب نمیشد و خجالت نمیکشید خلاصه به هرسختی که بود تموم شد ولی حالم زیاد خوب نبود رسیدم خونه بابایی هم تازه رسیده بود ...مامانی خداروشکرهیچ مشکلی نداشتم و همه چی کامل...
24 بهمن 1391

بدون عنوان

مامانی باز که ناامیدشدم دیگه تا کی؟تاچه حد؟ الان از دکتررسیدیم اونجا چند تا خانم  بیشتر امیدوارم کردن گفتن حتماحامله ای رفتم رو تخت سونوگرافی کرد  همش منتظربودم بگه مبارکه مامان شدی دیدم نه اصلا خانم دکتر دهنشم بازنکرد بعد رفتم پیشش گفت النازخانم مشکلی نداری گفتم حامله نیستم؟گفت چیزی نشون نداد ولی مشکلی هم نداری مثلا کیست و اینانداری فردا باید برم ازمایش ببینم چی میشه نمیدونم خداجونم خیلی امیدوار بودم دیگه ...
2 بهمن 1391

بدون عنوان

واي يعني فردا چي ميـــــــــــــشه خدايافردا  از دكترم وقت گرفتم...ماماني فقط به عشق تو ميرم دكتر ميرم ببينم بالاخره تو منت ميذاري و مياي؟يا واقعا من مشكلي دارم؟يه حسايي دارم خداجون بلاتكليف موندم يه كاري كن زودترهمه چي مشخص شه يــــــاخدا   ...
1 بهمن 1391
1